یکشنبه ی هفته ی بعد عروسی سید سجاده
خوشحال بودم که محمدعلی میره من هم میرم میبینمش
ولی همین الان بهم گفت که نمیره...
یعنی دلم یه ذره شده برای دیدن اون روی ماهش
ولی چه کنم خدا مقدر نکرده زیاد ببینمش
پ.ن:
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی...
یکشنبه ی هفته ی بعد عروسی سید سجاده
خوشحال بودم که محمدعلی میره من هم میرم میبینمش
ولی همین الان بهم گفت که نمیره...
یعنی دلم یه ذره شده برای دیدن اون روی ماهش
ولی چه کنم خدا مقدر نکرده زیاد ببینمش
پ.ن:
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی...
امشب محمدعلی بهم زنگ زده بود
خیلی خوشحال شدم
گفت چرا مثل همیشه نیستی؟
خواستم بگم از دوریت
ولی نگفتم آخه...
لاف عشق و گله از یار؟ زهی لاف دروغ
عشق بازان چنین مستحق هجران اند
ماه من تابد ز خاک اصفهان
عید من باشد وصال دل ستان
روز من روشن ز نور مهر او
خواب من رویای ماه هفشجان