اگرچه دردسر میدهم اما چه میتوان کرد ؟ نوشخوار آدمیزاد حرف است. آدم حرف که نزند دلش میپوسد. ما یک رفیق داریم اسمش دمدمی است. این دمدمی حالا بیشتر از یک سال بود موی دماغ ما شده بود که تو که هم ازین نویسنده ها مسن تری ، هم دنیا دیده تری ، هم تجربه ات زیادتر است ، الحمدالله هرزمانی مسئول واحد سیاسی هم بوده ای ، پس چرا در این نشریات چیزی نمینویسی ؟
گفتم عزیزم دمدمی ، اولا اگر من مطلب بنویسم همین تو که الان با من ادعای رفاقت میکنی دشمن من میشوی، ثانیا آمدیم و خواستم بنویسم ، تو بگو در مورد چه چیزی باید بنویسم؟
یک مقداری فکر کرد و گفت چه میدانم ، همین چیزهایی را که بقیه مینویسند تو هم بنویس ، معایب بزرگان را بنویس ، به ملت دوست و دشمنش را بشناسان، گفتم عزیزم والله بالله اینجا ایران است. در اینجا این کارها عاقبت ندارد . گفت پس یقین تو هم جیره خواری، پس حکما تو هم بله ...
وقتی این را شنیدم ماندم معطل برای اینکه میدانستم همین یک جمله " تو هم بله" چقد معنی دارد. باری چه دردسر بدهم آنقدر گفت گفت گفت تا مارا به این کار واداشت. و حالا که میبیند آن روی سکه بالاست دست و پایش را گم کرده و تمام آن حرفا یادش رفته تا یک فرّاش قرمز پوش میبیند دلش میتپد . تا به یک انتظامات و حراستی چشمش میخورد رنگش میپرد. هی میگوید امان از همنشین بد ، آخر من هم به آتش تو خواهم سوخت. میگویم عزیزم من که یک رویه کوب بیشتر نبودم ، تو این کار را روی دست ما گذاشتی ، تو دست مرا توی حنا گذاشتی ، حالا تو چرا شماتت میکنی ؟ میگوید نه رشد زیاد مایه جوانمرگیست ! میبینم راستی راستی دمدمیست.
خب دمدمی عزیزم بگو ببینم من تا جالا چه گفتم که تورا ترس برداشته ؟ میگوید مردم که مغز خر نخورده اند. تا تو بگویی ف من میروم فرحزاد . این پیکره که تو گرفته ای معلوم است آخرش چه ها خواهی نوشت. تو بلکه خواستی بنویسی اختلاس هایی که سر و صدایش درآمده همه با همکاری وزرا و دولتمردان بوده. تو بلکه خواستی بنویسی بعضی از ملا ها دیگر از فروش موقوفات دست برداشته به فروش مملکت دست گذاشته اند. تو بلکه خواستی بنویسی ستّار چرا مرد ؟ (در اینجا کمی زبانش تپق میزند و به لکنت میفتد). نمیدانم چه چیزو چه چیزو چه چیز ... . آنوقت چه خاکی بر سرم بریزم ؟ چطور خودم را پیش مردم به دوستی تو معرفی بکنم ؟ خیر خیر ممکن نیست ! من جوانم ، من در دنیا هنوز آرزوها دارم.
میگویم عزیزم اولا دزد نگرفته پادشاهست . ثانیا من تا وقتی که مطلبی را ننوشته ام کی قدرت دارم به من بگوید تو ؟ خیال را هم که خدا بدون استفتاء از علما آزاد خلق کرده. بگذار من هرچه خواستم خیال کنم. هروقت نوشتم آنوقت هرچه دلت میخواهد بگو . من اگر میخواستم هرچه میدانم بنویسم. تا حالا خیلی چیزها نوشته بودم. مثلا مینوشتم اکبر شاه نقشه کشیده برای تصاحب مجلس خبرگان، مثلا مینوشتم سید حسن وصایای پدر مرحومش را فراموش کرده ، مثلا مینوشتم خودورو سازان قراره با شرکت هایی مثل پژو قرارداد ببندن و ماشین های جدید تولید کنند به همین خاطر با همکاری دولت و بانک مرکزی مردم را تشویق کرده اند تا ماشین های قدیمی داخل انبار فروش رود ، مینوشتم چه کسی پاسخگوی رانت بزرگیست که دولت به خودروسازان داده ؟ مثلا مینوشتم زنگنه بعد از حماسه آفرینی در قضیه کرسنت و متضرر کردن ایران قرار است قراردادهای جدیدی برای حراج نفت و گاز کشور منعقد کند، مینوشتم شورای عالی امنیت ملی بجای فکر کردن به امنیت ملی به امنیت زنگنه و دولت فکر میکند و صحبت کردن راجع به کرسنت را ممنوع کرده است.
هرچه باشد من یک پیرهن بیشتر از تو پاره کرده ام. من خودم میدانم چه مطالب را باید نوشت چه مطالب را ننوشت. آیا من تا به حال نوشته ام که پوتین بخاطر یک سربازش که ترکیه اورا کشت دنیا را بهم ریخت و ترکیه را تحریم و تهدید کرد و مردمش را تشویق کرد به ترکیه مسافرت نکنند . ولی دولت مردان ما آنقدر غیرت نداشتند که بخاطر چند صد ایرانی که در منا کشته شدند یک موضع گیری قابل قبول داشته باشند؟ آیا تابحال نوشته ام امام در درس ولایت فقیه در نجف یک حرفهایی میزد که بعد از گذشت سه دهه از عمر نظام هنوز اجرا نشده اند ؟ آیا من تابحال نوشته ام دستگاه قضا با دستمال کثیف دارد شیشه های کثیف را پاک میکند ؟
به من چه که خبرگان وظیفه اش را درست انجام نمیدهد. به من چه که سازمان انرژی اتمی اعلام کرد ایران قصد تولید سلاح هسته ای داشته و وزارت خارجه ما هنوز هیچ موضعی اتخاذ نکرده است و برجام هنوز برجاست.
آخرت هم حساب است ، چشمشان کور بروند آن دنیا جواب بدهند. وقتی این را میشنود خوشحال میشود . دست به گردنم انداخته روی مرا میبوسد و میگوید : من از قدیم به عقل تو اعتقاد داشتم.